اثرات رویارویی با رخدادهای آسیبزا بر کودکان ( بخش نخست)
درسرتاسر جهان کودکان روزانه با انواع رخدادهای آسیبزا مواجه میشوند. بخشی از این رویدادها کودک آزاری جنسی، جسمی و غفلت است که از سوی مظاهر دلبستگی کودکان یعنی کسانی که انتظار می رود از او مراقبت کنند و حامی وی باشند، صورت می گیرند. کودکان زیادی نیز هستند که حتی اگر به طور مستقیم تحت آزار و اذیت قرار نگیرند، در محیط و محلههای خشن و مالامال از جرم و جنایت زندگی میکنند. چنین سطحی از مواجهه با رویدادهای آسیبزا منجر به تغییرات فیزیکی و روانشناختی در کودکان می شود؛ باورهای هستهای نسبت به خود و جهان، هیجانها، رفتارها و تواناییهای و ظرفیتهای بالقوه کودک تخریب میشود و مانع مهمی برسرراه شکوفایی کودک قرار میگیرد.
هراندازه که با اثرات دیرپای آسیب آشنا شویم، بیشتر میتوانیم نگاه شفقتآمیز و صبورانه را در کار با کودکان آسیبدیده حفظ کنیم و حل مسئله خلاقانه و کاربردیتری داشته باشیم. امروزه سیستم مراقبتی محدودی برای حمایت کردن از کودکانی که با مشکلات چندگانه مواجه هستند، وجود دارد و همین شفای کودک آسیبدیده را دشوارتر میکند. اولین گام در حل این مشکل، یادگیری درباره ریشههای مشکلات مرتبط با آسیب است.
حالت هشدار
سیستم بدن و مغز نوع انسان، مجموعه پاسخهای بسیار مهم و بسیار قابل پیشبینی در پاسخ به تهدید شدن دارد. منبع تهدید ممکن است دورنی باشد، مانند احساس درد یا یک منبع بیرونی داشته باشد، مانند مورد حمله قرار گرفتن. یک واکنش معمول در برابر خطر یا تهدید، واکنش “جنگ یا گریز” نام دارد. مراحل اولیۀ این واکنش، پاسخی است که واکنش هشدار نامیده میشود.
هنگامی که فرد احساس می کند مورد تهدید واقع شده است، یک حالت اولیه از پاسخی پیچیده در تمام بدن آغاز میشود. مغز به عنوان رهبر ارکستر، کنترل این پاسخ را به دست دارد. اگر فرد احساس تهدید بیشتری کند، مغز و بدن در مسیری از برانگیختگی متداوم قرار می گیرند تا مطمئن شوند که پاسخ روانی و جسمانی مناسب و مقتضی به چالش تهدیدآمیز پیش رو داده خواهد شد. در چنین وضعیتی تمام عملکرد شناختی، هیجانی و رفتاری فرد تحتتأثیر موقعیت قرار میگیرد. هنگام تهدید، فرصتی برای برنامهریزی و انتخاب بهترین واکنش نیست و نشان دادن واکنش فوری اهمیتی حیاتی دارد. کسی با حمله زورگیران مواجه شده است، از سیستم ابتدایی و بدوی مغز خود برای نشان دادن یک عکسالعمل نجات بخش استفاده میکند و وقت را با سنجش میزان برندگی چاقوی زورگیران تلف نمیکند. یک کودک ترسیده نیز روی کلمات تمرکز نمیکند؛ او روی علایم غیرکلامی محیطی برای شناسایی به موقع عوامل تهدیدکننده تمرکز میکند. علایمی مانند حالات چهرهای و وضعیت بدنی پیشبینیکنندههای خوبی برای نزدیکی یا قریبالوقوع بودن تهدید هستند. حالت درونی کودک برمبنای ادراکی که از خطر دارد تغییر میکند و با افزایش خطر برانگیختگی دائمی و گوش به زنگی افزایش مییابد.
اگر وضعیت فیزیکی این کودکان را بررسی کنیم، متوجه می شویم درفضایی که از دیدگاه ما آرام و ایمن است، ضربان قلب بالا، فشار خون بالا، تنفس سریع و سطحی و افزایش انقباض عضلانی نشان میدهند. این کودکان در هر حالتی مانند سربازانی هستند که در جبهه جنگ زیر آتش دشمن قرار دارند. حتی اگر صحنه نبرد آرام باشد، باز هم صحنه نبرد است و یک سرباز همیشه با یک چشم باز میخوابد و آماده جنگ یا گریز است.
پاسخهای جنگ یا گریز، مسول بسیاری از بدرفتاریهایی هستند که در کودکان آسیبدیده بروز میکند و به غلط به عنوان لجبازی، خودسر بودن یا بیمسئولیتی و ترسو بودن شناخته میشوند.
مثال گریز را میتوانید در داستانی که یکی از مددکاران کودکان کار وخیابان تعریف کرده است، مشاهده کنید:
پسرکی به خانه کودک میآمد که میدانستیم در خانه به شدت کتک میخورد. تلاشهایی برای مداخله میکردیم اما باز هم گاه به گاه اتفاق میافتاد. او همیشه چنان هراسان بود که کافی بود یکی از پرسنل خانه کودک، کسانی که کودک میدانست امکان ندارد آزاری به او برسانند، او را با صدای بلند، صدا بزند. کودک آنقدر از صدای بلند میترسید که بلافاصله واکنش گریز نشان میداد و در جایی پنهان میشد.
ادامه دارد…
نوشته دکتر بروس پری
ترجمه و تلخیص مهرنوش نرسی