داوطلبی و پیوند دانشگاه و میدان
داوطلبی و پیوند دانشگاه و میدان
از داوطلبهای قدیمی مؤسسه در واحد روانشناسی است که از ابتدا به عنوان معلم داوطلب ویژهی کودکان با مشکلات آموزشی با مؤسسه همکاریاش را شروع کرد و بعد به خاطر تخصص و رشتهی تحصیلیاش، همراه واحد روانشناسی شد. “نجمه زیودار” آنقدر قدیمی و ماندگار در مؤسسه بوده که همه او را یکی از اعضای ثابت خانوادهی یاریگران بدانند. وقتی از همکاران واحد روانشناسی دربارهی او میپرسم، از کودکان با شرایط دشواری میگویند که ماندگاری و حضور مستمر سه سالهی نجمه در فرایند درمانشان این روزها حالشان را بسیار متفاوت و بهتر کرده است. آنها همچنین یکی از مهمترین ویژگیهای او را نظم و استمرار سه سالهاش به عنوان یک داوطلب میدانند که هر هفته بدون وقفه برای برگزاری جلسات رواندرمانی به مؤسسه آمده و در صورتی که نتوانسته باشد هفتهای را به مؤسسه بیاید، حتماً ساعت دیگری را جایگزین آن میکرده است.
آنچه پیش روی شماست، حاصل گفتگویی گرم و صمیمانه اما جدی با نجمه زیودار دربارهی تجربهاش به عنوان روانشناس داوطلب مؤسسه است:
* لطفاً برای شروع کمی از حیطهی کاری و تحصیلیتان برای ما بگویید.
من نجمه زیودار، 27 سال دارم و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی از دانشگاه علامه طباطبایی هستم. از تیرماه سال 96 با مؤسسهی یاریگران آشنا شدم و به صورت داوطلبانه با تیم روانشناسی همکاری میکنم. قبل از اینکه با مؤسسه آشنا شوم به دلیل اینکه در مقطع لیسانس رشتهی روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی خوانده بودم، مدتی را با این کودکان کار کردم و بعد از آن تصمیم گرفتم که در ارشد گرایشم را تغییر دهم تا بتوانم با طیف گستردهتری از کودکان کار کنم. تا الان در چند کلینیک و مدرسه فعالیت داشتهام. اما در کل ترجیح من کار با کودکان در یک فضای آموزشی مثل مدرسه است.
* این ترجیح به چه دلیل است؟
یکی از دلایل این است که ما در محیط مدرسه مشاهدهی دست اولی از کودک داریم؛ یعنی خیلی بهتر میتوانیم او را در فضاهای مختلف مثل کلاس، حیاط بازی و … ببینیم و بشناسیم. از طرف دیگر ما در مدرسه کار تیمی داریم، یعنی معلمان و تیم آموزشی و تیم مددکاران با ما همکاری میکنند. اینطور میتوانیم ارتباط بچه را با افراد مختلف ببینیم و در عین حال از اطلاعاتی که افراد دیگر هم به ما می دهند، استفاده کنیم و حتی از دانش و تخصص این افراد هم کمک بگیریم. این خیلی در تشخیص و درمان به ما کمک میکند.
*چرا فعالیت داوطلبانه را انتخاب کردید؟
فرایند غالب در رشتهی ما به گونهای است که اگر بخواهیم وارد فضای کاری حرفهای شویم باید دورههایی را بگذرانیم و بعد در یک کلینیک مشغول به کار شویم و مراجعان را تحت نظارت یک متخصص به صورت انفرادی یا با خانواده ببینیم. با این حال، به نظر من خیلی خوب است که این فرصت را داشته باشیم تا وارد محیطهایی فراتر از کلینیکها هم بشویم و تجربیات بیشتری کسب کنیم. برای من هم این فرصت پیش آمد. در مقطع لیسانس باید برای دورهی کارورزی به مدرسهها و مراکز نگهداری کودکان میرفتیم و آنجا کار میکردیم. بعد هم امکان تجربهی کار داوطلبانه در مؤسسه به طور خیلی ناگهانی برای من میسر شد. آمدن من خیلی اتفاقی بود اما ماندنم تصمیم خودم بود.
* تجربهی کار داوطلبانهای که داشتید چقدر توانسته کمک کند تا مفاهیم تئوریک دانشگاهی را به تجربهی کار میدانی نزدیک کنید؟
به نظر میرسد که فاصلهی زیادی بین تئوری و عمل وجود دارد. البته ما در دورههای کارورزی دانشگاه کار عملی هم انجام میدادیم اما ورود به مرحلهی کار میدانی چندان میسر نبود، یعنی بیشتر تمرکز بر روی مفاهیم نظریهای بود. ضمن اینکه بیشتر فضای دانشگاهها اینگونه است که اساتید سر کلاس بروند و دروس تئوری را ارائه دهند. البته که در اهمیت آشنایی با نظریهها شکی وجود ندارد اما مسئله اینجاست که فرصت چندانی برای کار واقعی و میدانی باقی نمیماند. به همین دلیل به نظرم خیلی خوب است که دانشجوها در طول سالهای تحصیل، با مراکز و مؤسسات خارج از دانشگاهها ارتباط برقرار کنند و مطالبی که آموختهاند را به کار گیرند. برای من این شانس بزرگی بود که توانستم در طول تحصیلم وارد چنین فضایی شوم و تلاش کنم تا آنچه را که یاد میگیرم در عمل هم پیاده کنم. البته که این مسیر همچنان ادامه دارد و من هنوز در حال یادگیری و کسب تجربه هستم.
* چقدر در کار با کودکان در شرایط آسیبی که در مؤسسه با آنها مواجه هستید، تجربیات مکتوب و بسط یافتهی دانشگاهی وجود داشت و چقدر مجبور شدید که فردی یا تیمی بر اساس آزمون و خطا جلو روید؟
در مورد آسیب، ادبیات گستردهای وجود دارد؛ تروما بحثی است که سالها دربارهی آن صحبت شده و یکی از حیطههای مورد علاقهی من هم است. مؤسسه برای ما کارگاههای زیادی پیرامون موضوع آسیب و کودکانی که در شرایط آسیب زندگی میکنند، برگزار کرده است و ما خیلی از این کارگاهها استفاده کردهایم و همچنین از آن ادبیات و پیشینه و نظریههایی که دربارهی آسیب وجود داشته است. یعنی همواره سعی کردهایم به آنها مراجعه داشته باشیم، پس نمیتوانم بگویم که خیلی کوشش و خطایی بوده است؛ چون در مؤسسه به صورت تیمی کار انجام میشود و ما همیشه یک یا چند متخصص را به عنوان سوپروایز و راهنما داشتهایم که اشکالاتمان را با آنها مطرح کنیم و سؤالاتمان را بپرسیم.
* چقدر تجربیات افرادی مثل شما از کار میدانی به فضای آکادمیک راه پیدا میکند؟
این مستلزم این است که ارتباطی بین مؤسساتی که دارند به صورت واقعی و عملی با این افراد کار میکنند و دانشگاهها برقرار شود. زمانی که من مشغول به تحصیل بودم و تا جایی که من اطلاع دارم، این مسائل اجتماعی در دانشکدههای روانشناسی به این معنا که وارد عنوانها و واحدهای درسی شوند، چندان مورد بحث نبود. البته الآن حتماً با توجه به عملکرد رسانهها و ارتباطهایی که این مؤسسات توانستهاند با دانشگاهها برقرار کنند، شرایط خیلی بهتر شده است. اما در زمان تحصیل ما اینگونه نبود که مثلاً بگویند چنین پدیدهها و آسیبهایی وجود دارند و شما میتوانید به این محلهها بروید و در آنجا کار کنید.
*شما در کلینیکها و در مدارس سایر مناطق هم کار کردهاید. آیا جنس آسیبها و کار با بچههایی که در این مناطق هستند متفاوت است؟
پاسخ من به این سوال هم بله و هم خیر است! بچههایی که در این فضا هستند قطعاً به دلیل بافتی که در آن رشد کردهاند و آسیبهایی که تجربه کردهاند، یاد گرفتهاند که به بهترین شکل ممکن به محیطشان پاسخ دهند تا بتوانند با آن سازگار شوند و در این فضا دوام بیاورند. بنابراین مجموعهی رفتارهایی را که در این کودکان میبینم و گاهی أوقات به اشتباه به آنها برچسب آسیب و اختلال میزنیم، شاید نتوانیم بگوییم که در آن بافت اختلال محسوب میشوند. چون این بچه در این فضا بهترین عملکردی که میتوانسته را دارد انجام میدهد؛ از این نظر این بچهها با بچههایی که در کلینیکهای مناطق بالای شهر تهران میبینیم متفاوت میشوند چون دغدغههایی که این کودکان دارند با دغدغههایی که آن کودکان دارند، کاملاً متفاوت است. ولی از طرفی هم دوست ندارم این بچهها را از بچههای دیگر جدا کنم. دوست ندارم که فکر کنیم این بچهها، موجودات عجیب و غریبی هستند و بچههای دیگر ویژگیهای منحصر به فرد و بهتری از آنها دارند چون در شرایط بهتری بزرگ شدهاند. درست است که از در جنبه هایی با هم متفاوت هستند اما همهی آنها کودک هستند با نیازهای منحصر به فرد و خاص یک کودک. ولی نکته این است که هر کودکی بسته به آن بافتی که در آن بزرگ شده است، مجموعه ویژگیهایی را شکل میدهد. شاید یک کودک در یک خانوادهی مرفه بزرگ شود اما به همان اندازه آسیب تجربه کرده باشد که کودکی که در جنگ بزرگ شده است. برای همین به نظر من هم به هم شبیه هستند و هم شبیه نیستند و نباید خیلی نگاه طبقهبندی داشته باشیم. کاری که ما بزرگترها باید انجام دهیم این است که تمام تلاشمان را بکنیم تا بتوانیم این بچهها را بشناسیم.
من شخصاً تلاش میکنم تا به شخصیت منحصر به فرد هر کودک و فردیتی که منتج از آن محیطی است که کودک در آن رشد یافته است، توجه کنم. منظورم از محیط ارتباط او با والدین و خواهربرادرها، فضای فیزیکی زندگی یا محله، جو عاطفی جاری در خانواده و … است. چند وقت پیش کتابی میخواندم که در آن روانشناسی روایت میکرد که کودکی را در کلینیک میدیده است اما فرصتی برایش پیش میآید که بتواند به محلهای که کودک در آن رشد کرده است برود و خانهای را ببیند که او در آنجا زندگی میکند. این کار خیلی در شناخت کودک به او کمک میکند، چون حتی پلههایی که کودک از آنها بالا میرود و یا اتاقی که در آن زندگی میکند در شناخت بهتر کودک کمککننده هستند. دانستن اینکه مثلاً بچههای ما یک اتاق مستقل برای خودشان ندارند و همه با هم زندگی میکنند و این که فضایی که بچهها زندگی میکنند چطور فضایی است یا اینکه مسئلهی حریم خصوصی برای هر بچهای چه معنایی میدهد و…، برای مایی که در این فضا زندگی نکردهایم، در شناخت بهتر کودک و برقراری ارتباط با او اهمیت دارد.
*خیلی از روانشناسان دوست دارند که وارد این حیطه شوند و کار داوطلبانه انجام دهند؛ لطفاً برای این دسته از افراد از آسیبها و مزایای این فعالیت بگویید و اینکه باید مراقب چه چیزهایی باشند؟
به نظر من زمانی که تصمیم میگیریم وارد کار داوطلبانه شویم بهتر است دربارۀ فلسفه آن بیشتر فکر و تحقیق کنیم؛ یعنی بدانیم که کار داوطلبانه چیست و آن را بشناسیم. من فکر میکنم در کشور ما، آن شناختی که باید نسبت به کار داوطلبانه وجود داشته باشد، وجود ندارد و خیلی از آدمها درک درستی از آن ندارند. یعنی فکر میکنند که مثلاً فرد داوطلب یک آدم خیّر است یا کار دیگری برای انجام دادن ندارد! من فکر میکنم کار داوطلبانه و ارزشی که از نظر اجتماعی دارد خوب تعریف نشده است. بنابراین باید تعریف کار داوطلبانه برای خود فرد مشخص باشد و این اطمینان وجود داشته باشد که برای چه دارد این کار را انجام میدهد. از طرف دیگر این کار شامل یک ارتباط دوجانبه است؛ یعنی درست است که فرد داوطلب خدماتی ارائه میدهد، اما در کنار آن تجربیات و مهارتهایی هم به دست میآورد؛ درست است که بُعد مادی آن حذف شده است ولی پیامدهای مثبتی هم برای او دارد و در آن تجربیاتی به دست میآورد که به نظر من هیچ جای دیگر نمیتواند معادل آن را به دست آورد، تجربیاتی که سرشار از یادگیری هستند. من اینگونه به کار داوطلبانه نگاه میکنم که درست است که من خدماتی را ارائه دادهام و این وظیفه اجتماعی هر انسان است که بتواند تا حدی که میتواند نسبت به اتفاقهایی که پیرامونش میافتد واکنش نشان دهد، ولی در عین حال این تجربه برای من یک داد و ستد دو طرفه بوده است.
*رابطهی کودکان و خانوادههایشان در مؤسسه با شما معمولاً چگونه است؟
زمانی که بچهها برای اولین بار به اتاق روانشناسی میآیند پیشداوریهای زیادی دارند؛ اینکه حتماً ما یک مشکلی داریم که ما را پیش روانشناس بردهاند؛ (همان باورهای غلطی که در جامعه نسبت به مراجعه به روانشناس وجود دارد)، این وظیفهی ما است که این برچسبزدایی را انجام دهیم و به کودک نشان بدهیم حتماً آدمها نباید یک مسئلهی خیلی عجیب و غریب داشته باشند که بخواهند به روانشناس مراجعه کنند یا با آوردن مثالهایی به او توضیح دهیم که روانشناس کیست و ما اینجا با هم چه کارهایی انجام میدهیم. مثلا با هم بازی میکنیم، تمرین میکنیم و … . درست است که بازیهای ما هدفمندند و اهداف درمانی دارند ولی ما در اینجا قرار است که فعالیتهای لذتبخش و جالبی انجام دهیم. یک جاهایی شکل دادن ارتباط خیلی سخت میشود ولی در نهایت این اتفاق افتاده است و زمانی که این اتفاق میافتد خیلی به ما در ادامهی مسیر کمک میکند. شواهد نشان میدهد که بخش روانشناسی در کمتر شدن این پیشداوریها موفق بوده است؛ چرا که ما میبینیم اکثر بچهها با میل و علاقه در جلسات شرکت میکنند و خیلی از آنها در حیاط از ما درخواست میکنند که به اتاق روانشناسی بیایند.
*معمولاً بچهها با چه ابزارهایی آن ارتباط را میگیرند؟
قبل از اینکه به این سؤال جواب دهم میخواهم بگویم کودکانی هستند که من از همان زمانی که به موسسه آمدم، دارم با آنها کار میکنم و به وضوح میبینم که چقدر تفاوت ایجاد شده است. یعنی بچه اصلاً ارتباط برقرار نمیکرد، وارد اتاق میشد و یک گوشه مینشست و در سکوت کامل بود. ولی الآن خوشبختانه آن ارتباط برقرار شده است. درست است که 3 سال طول کشیده و یک فرایند طولانی بوده ولی اثربخش بوده است. در بافت یک ارتباط است که ما میتوانیم اقدامات درمانی را انجام دهیم. برای همین ما بر روی این ارتباط خیلی تأکید میکنیم. در مورد ابزارها باید بگویم زمانی ممکن است یک کودک سکوت کامل کند و ما باید بفهمیم که پشت این سکوت چیست تا بتوانیم آن را بشکنیم. از طرف دیگر زبان بچهها برای بیان دنیای درونیشان زبان کلامی آشکار و مستقیم نیست. چون بعضی از آنها هنوز به لحاظ تحولی نمیتوانند یا اینکه یاد نگرفتهاند که خیلی از تجربیاتشان را به زبان بیاورند. برای پی بردن به ناگفتههای پنهان در سکوت بچهها و آنچه در درون آنها میگذرد، ما از ابزارهای مختلفی کمک میگیریم. مثلاً از بازی استفاده میکنیم. گفته شده است که بازی زبان اصلی کودکان است. بازی کردن لزوماً نباید با یک وسیلهی خاص باشد؛ تعاملهای بازیگونهای هم که رخ میدهند میتوانند مؤثر باشند. بنابراین ما از روشها و ابزارهایی استفاده میکنیم تا بتوانیم دنیای درونی بچه را بشناسیم؛ مثلاً از مواد مختلفی مثل رنگ، گِل و خمیر، عروسکهای نمادین، سینی شن، کاغذ و مقوا و فعالیتهایی چون ساخت کاردستی، نقاشی کردن، قصه خواندن و نوشتن و … استفاده میکنیم. مهمتر این است که نقاط قوت و علاقهی هر بچه را بشناسیم، آنها را بگیریم و سعی کنیم اقداماتمان را بر پایهی آن طراحی کنیم. یعنی اگر بچهای عاشق فوتبال است، در آن ماهر است و نسبت به فوتبالیستها و تیمها خیلی اطلاعات دارد، ما باید اقداماتمان را روی این توانمندی و علاقهی کودک بنا کنیم. علاوه بر اینکه میتوانیم از آن موضوع خاص به عنوان یک زبان مشترک استفاده کنیم. یا هر موضوع دیگری که نقطه قوت و شایستگی کودک است. یک کودک ممکن است مهارت بالایی در نقاشی کردن داشته باشد، یکی ممکن است در نوشتن توانا باشد و … . قطعاً هر کودک شایستگی منحصر به فردش خودش را دارد. در مورد این ابزارها و بازیها که گفتم گاهی حتی ممکن است همان لحظه یک بازی با همراهی خود کودک خلق کنیم. این بازیها مقداری بُعد خلاقانه دارند و مقداری هم از منابع موجود الهام گرفته میشوند و اینها بخشی از ابزارهایی هستند که ما در کار با کودک داریم. از همه مهمتر هم فرایند سوپرویژن است. منظور من از سوپرویژن لزوماً گفتگو با یک استاد و یک متخصص نیست؛ بلکه میتواند صحبت با یک همکار باشد که به تو کمک کند تا فرایند کارت را از بیرون ببینی و از او ایدههایی برای بهتر شدن کارت بگیری که خوشبختانه با داشتن همکاران توانمندم در بخش روانشناسی، من همواره از این حمایتها برخوردار بودهام و بسیار از دوستانم یاد گرفتهام.
*خاطره یا خاطرههایی از کار داوطلبانهی خود دارید که برای ما تعریف کنید؟
بهترین خاطرات حرفهای برای من، آن زمانهایی است که نکتهی جدیدی را از اساتید و همکارانم یاد گرفتهام و یا با همکاران دربارهی تجربهای صحبت کردهایم و به یک آگاهی نسبت به آن موضوع رسیدهام و یک راه حل خوب برای آن پیدا کردهام. بهترین خاطرات شخصی من هم به زمانهایی برمیگردد که مؤسسه برای بچهها جشنهایی به مناسبتهای مختلف میگرفت و بچهها از چند روز قبل از آن شور و شوق داشتند و همه خوشحال بودند. ما اغلب یک روز قبل از جشن تا دیر وقت در مؤسسه میماندیم و فعالیتهایی برای آمادهسازی جشن انجام میدادیم. حتی بعضی از بچهها هم خیلی دوست داشتند که به ما در این فرایند کمک کنند. اینها تجربههای بسیار شیرینی برای من بودهاند.